به نام او که عشق را آفرید به دادگاه اشتیاق احضار شدم در آنجا قاصدک قاضی بود وکیلم اشک بود شاکی معشوق و تماشاگران همه عاشق بودند قاصدک پرسید:جرمت چیست؟گفتم:بی گناهی شاکی خندید،تماشاگران گریستند،وکیلم حرف نزد قاصدک گفت:شاکی شکایتت چیست؟نیم نگاهی به من کرد و گفت: از دلم شاکی ام که متهم به بی تفاوتی است وکیلم با صدای بلند گریست،تماشاگران همه ناپدید شدند قاضی هم پر کشید و رفت.
+نوشته
شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, ;ساعت12:28;توسط منصوره; |
|