دختران ایرانی نازترین عکسهای ایرانی

عکسهای خفن ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

نازترین عکسهای خارجی

عکس های خارجی

کلیپ عکسهای خفن ایرانی های ایرانی

کلیپهای ایرانی


khasteam

منصوره

khasteam

http://khasteam.loxblog.com

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

آری من خسته ام...خسته از هر سر آغازی که پایانی نا معلوم دارد!

تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند/تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و هیچ کس عهدی با آنها نبست

+نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,;ساعت17:27;توسط منصوره; | |

در همین حوالی هستند کسانی که تا دیروز می گفتند بدون تو حتی نفس هم نمیتوانم بکشم...

و امروز در آغوش دیگری نفس نفس می زنند...

+نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,;ساعت17:19;توسط منصوره; | |

من،تو،او

من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود:علم بهتر است یا ثروت؟

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچک امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول،درس را رها کرد دنبال کار می گشت

روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی،همان آرزوی دیرینه ی پدرت!
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟

هر روز از کنار مردمانی میگذریم که یا من اند یا تو و یا او
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن او...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,;ساعت16:39;توسط منصوره; | |

+نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,;ساعت13:21;توسط منصوره; | |

خیلی سخته که بخوای با آب خوردن بغضتو بفرستی پایین اما یه دفعه اشک از چشات جاری بشه...خیلی سخته  که وقتی رفتی تا با پول تو جیبی چند ماهت برای تولدش کادو بخری با یکی دیگه ببینیش...

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,;ساعت21:23;توسط منصوره; | |

 هر جا دلت شکست خودت شکسته هارو جمع کن تا هر نا کسی منت دست زخمیشو به رخت نکشه...

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,;ساعت20:56;توسط منصوره; | |

 

چه صادقانه پذیرفتم،چه ابلهانه با تو خوش بودم،چه کودکانه همه چیزم شدی،چه زود نیازمندت شدم!چه حقیرانه ترکم کردی،جه ناجوانمردانه واژه ی غریب خداحافظی به میان آمد،چه بی رحمانه من سوختم!!

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,;ساعت20:48;توسط منصوره; | |

 

 کاش همیشه در کودکی می ماندیم تا به جای دلهایمان سر زانوهایمان زخمی میشد!

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,;ساعت19:27;توسط منصوره; | |

میدانم مدت هاست که ارزان شده ام...چانه میزنم که به مفت نفروشی ام...

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,;ساعت16:9;توسط منصوره; | |

دیروز اومده بود دیدنم...با یه شاخه گل و همون لبخندی که همیشه آرزوشو داشتم،گریه کرد و گفت دلم برات تنگ شده ولی من فقط نگاش میکردم...وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود...

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,;ساعت15:38;توسط منصوره; | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد