دیروز اومده بود دیدنم...با یه شاخه گل و همون لبخندی که همیشه آرزوشو داشتم،گریه کرد و گفت دلم برات تنگ شده ولی من فقط نگاش میکردم...وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود...
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, ;ساعت15:38;توسط منصوره; |
|